۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

غیر قانونی

مروز با یکی از دوستان بحثی می کردیم. برای توضیح یک نظر مجبور شدم از تجربه های مدیریتیم تو یکی از شرکت ها بگم. این دوست عزیز که وبلاگم رو هم گاهی می خونه، گفت: چرا از این تجربه ها نمی نویسی: به نظرم رسید خوب بنویسم... چرا که نه؟

تو کارخونه یک کارگر فنی خیلی خلاقی داشتیم که معتاد بود. هر چی پول می گرفت می رفت خرج مواد می کرد و به خونه خرجی نمی داد. زنش تلفن زده بود کارخونه و گریه کرده بود که من این بچه ها رو چه جوری آخه باید بزرگ کنم؟
ما هم تصمیم گرفتیم مداخله کنیم. پرداخت حقوقش رو از لیست خارج کردیم و فقط بخشی از حقوقش رو بهش دادیم. بقیه اش رو هم قرار شد در اختیار خانومش بذاریم که بیاد مستقیم از کارخونه بگیره. وقتی پول رو بهش دادند، دادوبیداد راه انداخت و اومد اطاق من و
گفت: شما نمی تونین همچین کاری بکنین. 
گفتم: چرا نمی تونیم بکنیم؟
گفت: کارتون غیر قانونی یه.
گفتم: مگه کار تو که می ری این پول ها رو می دی مواد می خری و دود می کنی، قانونی یه؟
گفت: من می تونم برم شکایت کنم که حقوق منو ندادین.
گفتم: خوب اگه امضا نکنی که پول رو گرفتی دیگه قراردادت رو تمدید نمی کنیم
گفت: شما دارین زور می گین
گفتم: مگه تو به اون بیچاره ها زور نمی گی ...
گفت: آخه این کجاش به شما مربوط می شه؟
با خنده گفتم: هرکی به یکی دیگه زور بگه، یه جورایی هم به ما مربوط می شه ...
خلاصه کلی باهاش بکش نکش داشتیم . چاره ای نداشت جز اینکه قبول کنه، ولی به خودش دائم می پیچید و پشت سر ما بد و بیراه می گفت.
بعدها یک روز توی کارگاه من رو کشید کنار و از کاری که کرده بودیم، تشکر کرد... جالب اینکه بهم گفت که توضیحی نخوام. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر